یزدفردا -بهمن عزیزی:در لابه لاي کتاب هاي کتابخانه ام ، پنج گفتار اسبق و شش گفتار کنوني ، مير حسين موسوي هميشه برايم تا حدودي حکم يک کتاب مقدس را داشت و تا دل تان بخواهد بهره ها مي بردم از آن ، وقتي دل تنگ مي شدم و يا وقتي حس مي کردم تعديلات آقاي هاشمي رفسنجاني ، تحصيلات انقلاب را ، آرام آرام به تعطيلات مي برد ، من دل تنگ مي شدم . دل تنگ مي شدم وقتي مي ديدم سيد خندان جهان را با عينک لبيراليسم مي بيند و هيچ گرگها را نمي شناسد و مي خواهد دره مابين ايران و آمريکا را با تعليق و تعديل ارزش هاي انقلاب اسلامي پر و هموار سازد . پناه مي بردم به پنچ گفتار مير حسين موسوي ، آنجا که گفته است : « قدرت هاي بزرگ چون گرگهايي در يک شب سرد زمستاني هستند که رو به روي هم چشم دوخته اند تا اگر يکي به خواب رفت آن ديگري او را بدرد . » ( امام خميني ، پنچ گفتار ، ص 133 ) در چنين جهاني يار غار موسوي ، با لبخند ، به جنگ گرگها رفته بود .
باري موسوي همه اين آيات را مي شناخت ، با اين" کلمه "ها بزرگ شده بود و در اين وادي ، " قلم"ها زده بود هم او بود که روزگاري در گوش آيت الله مهدوي کني گفته بود . « پدر من بازاري است ، چاي فروش است ، آدم خوبي هم است ولي اصلن خصلت بازاري ها ، خصلت زالو صفتي است و من با آنها مخالفم . ما بايد کاري بکنيم که دست اين زالو صفت ها از اقتصاد کشور قطع شود . » ( منبع ش 4 – ص 326 )
با اين اوصاف اغلب تصور مي کردم که موسوي شايد ، در دوران سکوت بيست ساله اش ، آبستن " باشد ، آبستن "مانيفست اصول گرايان " و در يک زايش زيبا تئوري « رهايي » را بر گوش ملت ايران و حتي جهان تشنه عدالت بخواند . اما نخست وزير دوران دفاع مقدس ما ، پس از بيست سال سکوت ، آنگاه که در دانشگاه تهران لب بر سخن گشود . عيب هايش را آشکار ساخت . انگار او ، يک ليبرال شده بود . او ما را ارجاع مي دهد به مجسمه " ژانوس " مجسمه اي که او در يکي از سفر هاي سياسي خود ، آن را در موزه واتيکان مي بيند . مجسمه اي قديمي و شگفت آور که دو سر داشت . يک سر آن به يک سو نگاه مي کرد و سر ديگر به سويي ديگر . وقتي که توضيحات آن را مي خواند متوجه مي شود که يکي از اسطوره هاي يوناني در 400 يا 500 سال پيش از ميلاد مسيح ، بنام ژانوس است که خداوند دروازه ها و پل هاست .
البته تعبيرات ديگري هم از اين مجسمه هست که گفته مي شود . « بانويي رانده شده از درگاه خداي خدايان ، ژوليده و پريشان در کنار شاه پيري به نام " ژانوس " نمايان مي شود و شاه پير پس از خوش آمد گويي به کف زدني وي را به دست ماهرويان قصر مي سپارد ، آنان وي را به حمام برده و زيباترين جامه ها را بر تن آن پيکر خدايي مي پوشانند ، عطر آگين اش ساخته و بر سفره شاهي مي نشانند و ... تا اينکه پس از مدتي فرشته اي از آسمان مي آيد و به آن بانوي رانده شده مي گويد : « تو مورد عفو قرار گرفته اي و مي تواني به آسمان ها بر گردي » بانوي ما برخاسته و به حرمت مهمان نوازي با لب هاي ياقوت فام خود ، سر و چشم شاه پير را مي بوسد و به سوي آسمان پر مي گشايد . اندکي بعد شاه در مي يابد که بر اثر بوسه ي آن الهه ناز ، صاحب نيروي بينايي شگفت آوري شده است که به مدد آن مي تواند « گذشته و آينده » را ببيند !
اما تفسيري که مهندس موسوي از اين اسطوره ارائه مي دهد حيرت آور است . او مي گويد : « جامعه ما بر عکس اين کليشه سازي در ارتباط با اصلاح طلبي و اصول گرايي چهره ژانوسي پيدا مي کند به اين معني که در عمق قضاوت و داوري خود ، جامعه هم اصلاح طلب و هم اصول گراست .... » و بدينسان مير حسين موسوي همچون مرغي مهربان و ليبرال جوجه هاي اصول گرا و اصلاح طلب خود را ، از « گوگوش گرفته تا سروش » ( حجاريان ) در زير بال و پر خويش جاي مي دهد و به عنوان مشاور خاتمي ، انديشه اي را ستايش مي کند که در روزگاري نه چندان دور به دنبال سرابي بود بنام جامعه مدني ، جامعه اي که در آن ، قصه هاي پتروپارس شنوندگان بسياري داشت ، دفاتر نفتي انگليسي مشام "صدور انقلاب" را آزار مي داد و حضور چندش آور ديک چني مشاور نفتي بوش در خيابان ناهيد ، هواي انقلاب اسلامي ايران را آلوده مي ساخت . تازه ، اصلاح طلبان به اين همه اصلاح طلبي ! هم راضي نشدند و در يک اقدام چندش آور 2 ، فرش از زير پاي اصول گرايان و حافظان انقلاب کشيدند تا در زير پاي ، بنياد هاي آمريکايي ، همچون سوروس ، NED ، کارنگي ، ويلسون و صد البته بنياد باران ، پهن سازند تا با فرو ريختن ديوارهاي بي اعتمادي ! جامعه مدني را فربه تر سازند .
با اين اداب بود که « گفتگوي تمدن ها » آغاز شد و با اعطاي بودجه هاي کلان از طريق سازمان ملي جوانان و وزارت کشور به نهاد هاي مدني ، پرچم سازمان هاي NGO ، در تابلو اعلانات برج هاي سر به فلک کشيده بالا رفت . چمدان هاي پر از دلار از راه رسيد و اين گونه بود که بذر هاي جامعه مدني ، البته نوع بادکنکي آن در سرزمين ما روئيد .
اصلاح طلبان در چندين نوبت بخت خويش را براي تثبيت جامعه مدني آزمودند و با علم کردن بحران هاي حساب شده به جنگ جامعه مدينه النبي رفتند . قتل هاي زنجيره اي ، جنجال کوي دانشگاه ، اعتصاب نمايندگان مجلس ، استارتي بودند براي « فشار از پائين » و « چانه زني در بالا » و اما حسرت اين آرزو براي هميشه در دل برادران اصلاح طلب ما ماند . تا از ياد نبرند که اينجا سرزمين خون است و شهادت ، اينجا آرامگاه « جهان آرا » ست ، اينجا سرزمين « همت » است . اينجا کسي به قصه هاي پر از غصهء انقلاب مخملين اوکراين گوش فرا نمي دهد . اينجا کسي نمي بويد شاخه گل پر از خار ، ساکاشويلي گرجستان را .
اما سر ، تئوري پردازان جامعه مدني داغ تر از آن بود که تحليل مشخصي از شرايط حاکم داشته باشند . آنان تصور مي کردند با « نافرماني مدني » و اعتصاب در خانه ملت ، بهارستان را لبريز از خلايق خواهند ساخت و در يک حرکت نمادين « جانباز اصلاحات » از ميان انبوه جماعت ، شاخه گلي را بسان ساکاشويلي ، به رئيس مجلس ششم تقديم خواهد کرد و چراغ هدايت سي ساله انقلاب ايران را که هم اکنون به يقين رسيده است که « آمريکا ديگر هيچ غلطي نمي تواند بکند » در يک شب ، در يک شب مخملين ، با عده اي قليل خاموش سازد ! و ...
و اما ، برازنده آن است که مير حسين موسوي مرزهايش را با اين جماعت مشخص سازد و مهم تر آنکه او بايد توضيح دهد که چگونه مي خواهد و يا مي تواند سر : « بعضي از اين گروه هاي هيجده گانه يا بيست گانه را که ، دو ، سه نفر هوادار بيشتر ندارند . اصلن بعضي از اين گروه ها ، روي هم رفته ، دو نفر بيشتر نيستند . يعني اگر يکي از آنها به مسافرت برود 50 درصد حزب تعطيل مي شود . اگر نفر دوم هم به مسافرت برود . صد در صد حزب تعطيل مي شود . اصلن بعضي از اين گروه ها را خود من تاسيس کردم و امروز هيچ اثري از آن گروه نيست . اما کرسي اش در جبهه اصلاحات وجود دارد . » ( ابراهيم اصغرزاده - شهروند امروز – 3 تير 87 – ص 77 ) سر اينان را ، اين گروه هاي رانده شده از درگاه انقلاب را ، که به مدد گفتمان اين روزاي موسوي جامه چپ نيز به تن کرده اند با سر احمدي نژاد ، احمدي نژادي که چهار سال تمام است آنچه موسوي بعد از بيست سال سکوت در تريبون هايي همچون نازي آباد و ... آن را زمزمه ميکند . او فرياد کشيده است ، در يک اقليم بگنجاند ؟ اما موسوي اين شعبده را انجام مي دهد و دو پادشاه را ، پادشاه جامعه مدني را و پادشاه جامعه مدينه النبي را ، بر روي يک نيم تنه مرمرين مي گنجاند و همچون خداوند پل ها و دروازه ها ، « همه را نان مي دهد و اما هيچ نمي پرسد که مذهب تان چيست ؟ » ( ژانوس )
آيا مير حسين موسوي يک ليبرال شده است ؟

یزدفردا

  • نویسنده : یزد فردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا